تواین سفر تردید


تو آخرین همسفری تو این سفر تردید


جاده بلند عشق ها رد پای منو دید

اون نگاه عاشقونت به هزار نگاه می ارزید

وقتی بارون محبت توی لحظه ها می بارید

چتری روی سرت بود که از این دنیا می نالید

نذاشتی بارون عشقم بباره به باغ امید

تا که سبز شه و بلند شه اون درخت کوچک بید

همه جا بدنبالتم

اگر ماه بودی هر کجا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم

و گرسنگ بودم به هر کجا که بودی سر رهگذر تو جای می گرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب بام من می نشستی

وگرسنگ بودی به هر کجا که بودم مرا می شکستی

ولی باز هم دوستت می داشتم

به تو فکر می کنم

 

وقتی سرمای بی رحم تنهایی پوست هستیم را کبود میسازد

وقتی که ترحم افتاب هم نمی تواند برف نا امیدی مرادر دامنه ی دلم اب کند

خسته تر از همیشه به زمزمه های خوبی که با تو ای نازنین یادم بود فکر میکنم

وقتی ساکت لحظه هایم را ابیاری می کند ان لحظه که فکر می کنم غریب هستم

به تو فکر می کنم که شفا بخش دل بیهودگویی را درمان می کنی

نفس


برای دوست داشتن هر نفس زندگی دوست داشتن هر دم مرگ را باید اموخت

برای ساختن هر چیزه نو خراب کردن هر چیزه کهنه را و

برای عاشق عشق بودن فقط عشق به مرگ را باید اموخت


   تصوری داشتم 

خیال کردم که در کنارساحل با خدا قدم می زنم

در هر قسمت دو جای پا دیدم یکی متعلق به من و دیگری به خدا

وقتی اخرین تصویر زندگیم رو دیدم به جای پا روی شن نگاه کردم

دیدم که چندین زمان در زندگیم هست که فقط یک جای پا هست

دریافتم که این در سخت ترین لحظات زندگیم اتفاق افتاده

برای بر طرف شدن ابهام از خدا سوال کردم

خدایا فرمودی که اگر به تو ایمان بیاورم

هیچ زمانی مرا تنها نخواهی گذاشت

دیدم که در سخت ترین لحظات زندگیم

فقط یک جای پا بیشتر نیست

چرا در زمانی که بیشترین احتیاج را به تو داشتم تنهایم گذاشتی ؟

خدا فرمود : تو را دوست می دارم و تنهایت نمی گذارم

در مواقع سخت اگر فقط یک جای پا می بینی

در ان لحظات تو را به دوش می کشیدم