مرا دوست نداری

ای یار به جهنم که مرا دوست نداری


ای یار به جهنم که مرا دوست نداری

از  عشق تو هرگز نکنم گریه و زاری


اگر  روزی  بری  یاری  بگیری

الهی تب کنی فرداش بمیری

الهی سرخک و اوریون بگیری

تب مالت و فشارخون بگیری


اگر بردی از این درد جان سالم

الهی  درد  بی درمون  بگیری

الهی  تو  بمیری من بمانم

 سر  قبر  تو  من  لاله بکارم


البته این همش شوخی بود و من اینقدر ماهی خودم را دوست دارم که با تمام وجود می خواهم

بگم : ماهی زیبای من سالگرد دوستیمون مبارک باشه و حتما میل خودت را بخون .

 

اخرین لحظه دیدار

اخرین لحظه دیدار


در اخرین لحظه دیدار به


چشمانت نگاه کردم و


گفتم بدان اسمان قلبم


با تو یا بی تو بهاریست


همان لبخندی که توان را


از من می ربود بر لبانت


زینت بست.


و به ارامی از من  فاصله


گرفتی بی هیچ کلامی.


من خاموش به تو نگاه می کردم


و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت


نحیف لحظه ای فقط لحظه ای  می اندیشید که


اسمان بهاری یعنی ابر


باران رعد وبرق و طوفان


ناگهانی


و این جمله ،جمله ای


بود بدتر از هر خواهش


برای ماندن و تمنایی


بود برای با او بودن.