بی تو دیگر مجالی برای زندگی دوباره نیست

 

بی تو دلم همیشه تنگ است ، بی تو دنیا برایم سوت و کور است

بی تو شبم بی مهتاب است ، بی تو ستاره آسمان تاریک دلم خاموش است

بی تو زندگی بی مفهوم است ، بی تو عشق و عاشقی در دلم دور است

بی تو هوای دلم همیشه ابری است ، آسمان چشمانم همیشه بارانی است

بی تو زندگی برایم عذاب است ، گلهای باغ دلم همه خشک و بی جان است

بی تو دریای دلم کویری تشنه و خشک است ، آسمان آبی قلبم تیره و تار است

بی تو عشق از خانه دلم فراری است و طاغچه خانه دل همیشه خالی است

بی تو آرزویی ندارم در دلم ، و تنها آرزویم از خدای خویش بودنت در کنارم است

بی تو غروب ها برایم جهنم واقعی است ، و سحرگاه طلوع خورشید دلم خیالی است

بی تو مردی مجنونم ، بی تو موجودی پوچم ، بی تو دلی بی احساسم

بی تو جاده زندگی ام بن بست است ، و پرنده های آشیانه قلبم همه بی آواز هستند

بی تو وجودم در این دنیا بی ارزش است ، و نامم در کتاب زندگی خط خورده و فراموش شده است

بی تو دیگر مجالی برای زندگی دوباره نیست ، آرزوی قلبم مرگ است

 

خــــاطرتو خــــیـــلی می خواهم



می دونم... میدونم خـــاطرمو خیـــلی می خواهی میدونی خـــــاطرتو خیلی می خواهم !

خـــــــاطرتو خیلی می خواهم

چـــــشم حسودا کــــــور بشه هـــــــر چی بلاست بدور بـــشه

غـــــزال عــــــشق من و تو اشا الله جــــفت و جـــــــور بـــــشه

نقـــــل و نبـــــــات و شـــــیرینی مگـه میشـــه تو دل نــــشینی

از اون دو تا چشـــــم سیات الهی که خـــیر ببینــی الهی که خــــیر ببینــــی

می دونم... میدونم خــاطرمو خیـــلی می خواهی میدونی خـــــاطرتو خیلی می خواهم ؟

خـــــــاطرتو خیلی می خواهم

به جــز تـــــو دیگــه از خدا هیچی نمی خواهم می خواهم کـــه دســتات و بزاره توی دستــام

کناره خـــودم بشینه با چـــــشمونه قشـنگش یه عـــمر به دنبالت می گــشتم توی رویام .

می دونم... میدونم خـــاطرمو خیــــلی می خواهی میدونی خـــــــاطرتو خیلی می خواهم ؟

خـــــــاطرتو خیلی می خواهم

تمـــــام دنـــــیا می دونن واسط میمیرم ...... واسط میمیرم

اون قــدو بالای نازتــــــو طلا میگیرم

آسمون اگـــــه به زمین بیــــــاد می خواهمت حتی اگه خــــدا اگه نخواهد می خـواهمت

دوست دارم خیلی زیاد میخوامت حتــــــی اگـــــــه خــــــــدا نخواهد می خوامت

     تـــقدیم به همسفر زنــــدگیم

                     

نـــــامه ای بـر باد

گلا یه نه ... هــــــرگـز نمی نویــــــسم حتی یک کلمه

که بی تـــــــــو بر من چه می گــــــــذرد تو نبایــــــــد بدانی

عقـــــــــــابی که عـــــــاشق یک لاک پشت شــــــــد

چه بر ســـــــــــرش آمـــــــــد

پاســــــــــــــخ نامه ام را بنـــــــــــویس آیا روزگارت ســــــبز است

ســــــــبز باشی هر کـــــــجا که با هـــــر که هســــــــتی

زیـــــــــر هر آسمان که هستــــــــــــی

 

 

گـــــــل یا پـــــــوچ

 

پـــــــوچ ... پوچ...پوچ........

 

دستت را باز نــــــــکن حــــــــسم را تباه نــــــــکن

 

بــــــــگذار فقط تـــــصور کــــنم که در دســــــــــتت کمی عشـــق پنهان است

 

دستت را باز نـــــــکن شـــــــور شعـــــــرم را بــــــر باد مده

 

مــــــــگذار .... تــــــــصویرت در ذهنــم هزار تکه شـــــــــود

 

باز هــــــــم برای من ماه بمان تا زیر مهتاب پایـــکوبی کــــــــنم

 

حــــــــرف بزن باز هم دروغ بــــــــگو

 

اگـــــــــــــر آسمان چشم من ابری است  بگــــــو آبی است

 

بگــــــــو ... هنـــــــــــــوز هم آسمان چـــــــشم تو آبی است

 

خواهش می کــــنم ... دســـــــتت را باز نکن حـــــــسم را تباه نکن

کـــــــــــــــــــه تــــــو تـنها بهـــــــانه ای برای زنــــــــده ماندن

 

 

 

این عابر تشنه

 

هر چند دل از دست گناهت گله کم داشت عاشق شدنت یک دل پر حوصله کم داشت

شش مرحله طی کرد دلم از نفس افتاد تا مرز رسیدن به تو یک مرحله کم داشت

سوگند به چشمان تو کامل شدنی افسانه این عشق فقط یک بله کم داشت

در غیبت روی تو چه مشکل سپری این فصل بهاری که گل و چلچله کم داشت

ابادی تو یک غزل نادره می خواست ویرانی من تحت یک زلزله کم داشت

می گفت شبی شاعر دلگیر جنونی اوای غم انگیز تو را .اسکله کم داشت

این عابر تشنه چنین ساده نمی مرد تا چشمه چشمانت اگر فاصله کم داشت