دوستت دارم

 

دوست دارم سوگل جونم یه دنیا

 از خود عکس معلوم هست که موضوع چیه آره درست فهمیدین امروز تولد عشق منه

از اینجا با تمام وجود می خواهم داد بزنم دوستت دارم فرشته ی مهربون زندگیم

می خواهم داد بزنم تا به همه بگم عاشقت هستم

همه بدونن همه ی زندگی من هستی

بدونن که بدون تو میمیرم

 

 

دولت عشق امد

 

 

مرده بودم زنده شدم گریه بودم خنده شدم  دولت عشق امد و من دولت پاینده شدم

   

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا زهره شیر است مرا زهره تابـــــــــــنـــــده شدم

 

گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

 

گفت که سر مست نه ای رو که از این دست نه ای رفتم و سر مست شدم از طرب اکنده شدم

 

گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای پیش رخ زنده کن اش کشته و افکنده شدم

 

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

 

ابش جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

 

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر که از اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

 

 

به پیشم مرگ، نقابی سهمگین بر چهره می آید

 

زمین می داند این را، آسمان ها نیز که تن بی عیب و جان پاک است

 

نه نیرنگی به کار من، نه افسونی، نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است

 

به پیشم مرگ، نقابی سهمگین بر چهره می آید

 

 به هر گام هراس افکن مرا با دیده خونبار می پاید

 

به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد به راهم می نشیند، راه می بندد،

 

به رویم سرد می خندد، به کوه و دره می ریزد، طنین زهر خندش را

 

و بازش باز می گیرد دلم از مرگ بیزار است

 

 که مرگ اهرمن خود آدمیخوار است ولی آن دم که ز اندوهان روان زندگی تار است

 

ولی آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکار است فرو رفتن به کام مرگ شیرین است

 

 همان بایسته آزادگی این است هزاران چشم گویا و لب خاموش

 

مرا پیک امید خویش می داند هزاران دست لرزان و دل پرجوش

 

گهی می گیردم گه پیش می راند پیش می آیم

 

دل و جان را به زیورهای انسانی می آرایم به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند

 

  نقاب از چهره ترس آفرین مرگ خواهم کند