عشق واقعی


راستش رو بخواهی همیشه به این فکر میکنم که عشق مارو کسی تجربه نکرده

واقعی واقعی بود

مثل کتابا بود

مثل داستانا بود

توش بی احترامی نبود ، بی ادبی نبود ، فقط عشق بود عشق

دوست داشتن بود

باور می کنی بعضی وقت ها بهت فکر می کنم و آروم میشم ؟

یادت میاد یه روز آمدم از پنجره بهت یه شاخه گل دادم ؟

چقدر کودکی خوب بود و چقدر آرزوی بدی بود این که بزرگ بشیم


عاشقانه

در این ساعات شلوغ زندگی
در این انبوه رفت و آمدهای پی در پی
در این سرعت بی درنگ ثانیه ها
تو یک مکث عاشقانه ای

شبها من اینجوری صبح میشه

شبها من اینجوری صبح میشه
عکساتو می چینم روی تختم
اصلا مهم نیست چی میگن مردم
با خاطراتت خیلی خوشبختم
شبهای من اینجوری صبح میشه
با اشک و لبخند و در و دیوار
آهنگی که دوست داشتی رو تکرار

سیگار و هی سیگار و هی سیگار


عکساتو می چینم روی تختم
هی با خودم حرف میزنم از تو
تو بعضی عکسا عاشقت میشم
یخ میکنه دستام یه وقتایی
بعضی شبا آغوشم آتیشه
من با لباست قصه ها دارم
شبهای من اینجوری صبح میشه
با اشک و لبخند و در و دیوار
آهنگی که دوست داشتی رو تکرار
سیگار و هی سیگار و هی سیگار

شاید آرام تر میشدم


شاید آرام تر میشدم
فقط و فقط اگر میفهمیدی
حرفهایم به همین راحتی که می خوانی نـوشته نشده اند !

چه فرقی می کند ?

چه فرقی می کند
در سیرک یا در خانه ؟
خنده ات که تلــــــخ باشد ،
دلت کــه خون باشد ،
تو هم دلقکی !