عشق فراموش شده
تو که میدونی عشق منی دوست دارم
واسه چی پس تو میگی میخوام برم دیگه دوست ندارم
یادته اون روزا که دستت تو دسته من
حالا تو میخوای بری منو نمیخوای دلبر من
میدونی من بی کسم تو بودی همه کسم
زندیگم تو بودیو حالا من خارو خسم
چرا تو لج میکنی
ابروهاتو کج میکنی
زندگیم تموم شدش برای تو
عمر من حروم شدش به پای تو
واسه تو حاضر بودم ستاره هارو بشمورم
شهرو آتیش بزنم بیام بگم دوست دارم
سلام دوست عزیز
آپت خیلی زیبا بود
به منم سر بزن
آپم
منتظرتم
به نام خدا
اجازه بده ...
اجازه بده ، شعرم را چنین آغاز کنم
قلم و دفتر ذکرم را میان ساز کنم
اجازه بده ، اگه خدای من راضی شد
آنچه را نگفته ام ز قفل ذهن باز کنم
اجازه بده ، تا نفس در سینه می تپد
بر جمال و جسم نکته های نو ناز کنم
اجازه بده ، چکه های عاشقانه را
تا وصال و صحبت و نگاه عشق راز کنم
اجازه بده ، به عمق مطلب شنا کنم
قطره قطره حس گفته ها را ابراز کنم
اجازه بده ، تا رسیدن به مقصد خود
به سرای شاعرانه هرجا پرواز کنم
اجازه بده ، چو نم نم باران بهار
بس نویسم و دوباره نکته ام باز کنم
اجازه بده ، به عشق و امید و رتبه ام
دستم را به سوی خدای خود دراز کنم
اجازه بده ، نگم شاعرم ، اهل دلم
اجازه بده ، اسرار درون ، ایجاز کنم
***
میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)