اخرین لحظه دیدار

 

در اخرین لحظه دیدار به
چشمانت نگاه کردم و
گفتم بدان اسمان قلبم
با تو یا بی تو بهاریست
همان لبخندی که توان را
از من می ربود بر لبانت
زینت بست.
و به ارامی از من  فاصله
گرفتی بی هیچ کلامی.
من خاموش به تو نگاه می کردم
و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت
نحیف لحظه ای فقط لحظه ای  می اندیشید که
اسمان بهاری یعنی ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهانی
و این جمله ،جمله ای
بود بدتر از هر خواهش
برای ماندن و تمنایی
بود برای با او بودن.

نظرات 2 + ارسال نظر
هویج کوچولو جمعه 26 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 00:41 http://sibhavij.blogsky.com

سلام کاکو!
نیستی؟ کجایی؟ نکنه والنتاین کار داده دستت؟
آقا مواظب خودت باش!!!
یه جورایی به روزیم!!!

فائقه پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:27 http://www.faegheh.blogsky.com

سلام آقا پویا میدونی چند وقته سر نزدی به من؟مهم نیست الهی که اگه یه بار دیگه نیای پیشم بترکی (الهی آمین)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد