اخرین لحظه دیدار
در اخرین لحظه دیدار به
چشمانت نگاه کردم و
گفتم بدان اسمان قلبم
با تو یا بی تو بهاریست
همان لبخندی که توان را
از من می ربود بر لبانت
زینت بست.
و به ارامی از من فاصله
گرفتی بی هیچ کلامی.
من خاموش به تو نگاه می کردم
و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت
نحیف لحظه ای فقط لحظه ای می اندیشید که
اسمان بهاری یعنی ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهانی
و این جمله ،جمله ای
بود بدتر از هر خواهش
برای ماندن و تمنایی
بود برای با او بودن.
سلام کاکو!
نیستی؟ کجایی؟ نکنه والنتاین کار داده دستت؟
آقا مواظب خودت باش!!!
یه جورایی به روزیم!!!
سلام آقا پویا میدونی چند وقته سر نزدی به من؟مهم نیست الهی که اگه یه بار دیگه نیای پیشم بترکی (الهی آمین)