در روز

 

 

در شب

راستش را بگو

همه اش را بگو

اگر همه اش را فهمیدی

یا نفهمیدی

اگر که بایستی یا بیفتی

وقتی که آرزویت شکسته است

وقتی که از دستت سر می خورد

وقتی که فرصتی برای شوخی نیست

یک ایرادی در نقشه هست

 

اوه تو به هیچ وجه هیچ ارزشی برای من نداری

نه تو به هیچ وجه هیچ ارزشی برای من نداری

متوجه شدی که آزاد کردن من چه بهایی دشارد؟

اوه تو می توانستی همه چیز من باشی

 

من نمی توانم بگویم که گم شده و پریشان نیستم

من نمی توانم بگویم که نور و تاریکی را دوست ندارم

من نمی توانم بگویم که نمی دانم که زنده ام

و تمام چیزی که حس می کنم را می توانستم امشب به تو نشان بدهم

 

اوه تو به هیچ وجه هیچ ارزشی برای من نداری

نه تو به هیچ وجه هیچ ارزشی برای من نداری

متوجه شدی که آزاد کردن من چه بهایی دارد؟

اوه تو می توانستی همه چیز من باشی

 

از دستهام می توانستم به تو

چیزی بدهم که خودم درست کرده ام

از دهانم می توانستم بخوانم آجر دیگری را که چیدم

از بدنم می توانستم جایی را به تو نشان بدهم که خدا می شناسد

تو باید بدانی که آن مکان مقدس است

آیا واقعا می خواهی بروی؟

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
آیلا چهارشنبه 19 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:20

این بهترین و قشنگترین شعریه که من در تمام عمرم خوندم!
مرسی پویا جان

ره گذر چهارشنبه 19 دی‌ماه سال 1386 ساعت 14:41 http://shabestan.blogsky.com

شب اسرار نگفته ای دارد.
خوبی دوست قدیمی؟

دختر خیره سر دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 13:55 http://mojgan-kourdam.blogfa.com/

سلام خیلی زیبا نوشتی منم کلبه خاموشی دارم اگر به خانه من آمدی ای مهربان برای من چراغ بیاور

سمانه چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 15:14

شعر هایت واقا قشنگ بود

مریم سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 23:45 http://maryam-eshagh.blogfa

سلام وبت خیلی عالیه وشعرهای خیلی قشنگ وعاشقونه ای نوشتی
به وب من واسحاق سربزن خوشحال می شم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد