در تنهایی غریبی گمشده ام
در تنهایی غریبی گمشده ام و باران،
چشمهایم را خیس کرده است.
پس کی این ظلمت می شکند و قلبهایمان آسمانی می شود؟
می خواهم بر بالهای باد بنشینم و پرواز کنم
و نزدیکی ات را بیش از این در قلبم ببینم.
با تو هرگز تاریکی و نومیدی نخواهد بود.
یک لحظه سکوت، یک لحظه جدایی و یک لحظه دوری چشمهایم را گریان می کند.
هیچ وقت تو را از یاد نخواهم برد چون نمی توانم از تو دور باشم.
زمانی که شب بر آسمان کشیده می شود،
دوست ندارم که سکوت دلم را، چیزی جز نغمه هایت پر کند.
خوب بود چون منم تنهام