چشم من روشن
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید
دل پر درد "حمید" مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید
سلام پویا جان
مرسی از این همه احساسات .
مدادتو حروم نکن واسه قفس کشیدن
یه پنجره نقاشی کن واسه نفس کشیدن
بهار هستم ۲۲ ساله از مشهد
سلام
بسیار زیبا بود لذت بردم.
عید شما مبارک
........
دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم
با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر سادهای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال او
با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانههای اشک کاشت.
...........
منتظر حضور سبز شما در وبلاگم هستم
به مطلب جدید من نظری از سر لطف بیندازید.
سلام. نظر دادم که چی؟ قالب وبلاگت را عوض کن بچه ... این چه وضعشه ... نظم ترتیب ...
سلام آقا پویا...
خوبی؟ خوشی؟
میشه یکی از شعرای خودتو تو آپ جدیدت بزاری؟
کجااایی؟!
خبری ازت نیس...
هیچ معلوم هست کجایی؟؟؟
یه وقت آپ جدید نکنیا...
وبلاگتو یادت رفته ها!!!
سلام دوست عزیزم!
خیلی قشنگ بود!
سایت قشنگی داری!
عزیز!سایت من باز نمیشه!
چکارش کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کمکم کن!