اندوه
دلم دریاچهء اندوه و درده
نگاهم کوچه ای خاموش وسرده
ببین این لحظه های با تـــو بودن
به شهر کوچک قلبم چه کرده
از بچگی به من گفتند دوست بدار حالا که دیوانه وار او را دوست دارم به من میگویند فراموش کن
از من ای هستیه من دور مشو که مرا بی تـــو تمنائی نیست
بخدا غیر تـــو ای راحته جان در دلم بهر کسی جائی نیست
جز تمنایه دو چشمه سیهت به دلم حسرته بینائی نیست
قطرهء اشکم و جز سینه تـــو منزلم در دل دریائی نیست
ار من پرسیدی من را بیشتر دوست داری یا زندگی را ؟
من گفتم زندگی و تـــو قهر کردی و رفتی ولی حیف نمیدانستی همه زندگیه من تـــو هستی
سلام
اندوه...شاید تا اندوه نداشته باشی نمب تونب قدر کناره هم بودن را درک کنی...
نوشته آخرت هم زیبا بود..
سلام علیکم...
قشنگه...اما کم بود...
بیشتر بنو یس... میشه از شعرای خودت بنویسی؟
سلام
امروز هر جا سر میزنم اولی هستم .
به فال نیک میگیرم .
زندگی همان چیزی است آمده ایم تا از آن تجربه کسب کنیم .
اگر هوای تازه رو دوست داری .
سری به ما بزن .
یا حق
با سلام
وبلاگ زیبایی داری
خیلی دوست دارم بات تبادل لینک کنم
اگه با تبادل لینک موافقی یه سر به من بزن
قربانت
منتظرتم
www.titan9006.blogfa.com
به نام خدا
سلام دوست عزیز....خوبید؟
فردا تولد هدیه جوونه.....
زود بیا ببینم واسه دوست کادو چی داری.....
منتظرته هاااااااااااااا
یا حق!