قلب کوچکش
فتاده روی موجی سرد و خاموش به گاه مرگ زیبـا قوی دریا
جـــــدا افتاده تنهــا و به قلب کوچکش انبوه غمهـــا
در آن دم بـا نگاهی تلخ وبه سوی گنبد مینا نظر کــــرد
به یاد لـــحظه های خوب ز غم سر را نهان در زیر پر کرد
کنون این قوی زیبــا ز پا افتاده و غمگـــین نشسته
دگــر جایی در آن بالا امید از خود دل از دنیا گسسته
نمیداند کسی در گـردش چرخ چه بازیها که دارد دست تقدیـر
بلند آواز مـــــرغ آسمانها دل افسرده غمین افتاده در زیر
در آنجـــا مرغک زیبـای دریاشده تنــها که تنهــایی بمیرد
رسیده وقت مـردن آه و افسـوس که قو در اوج زیبـایی بمیرد
سلام...
قشنگ بود گل پسر...
یاعلی
تاتا
وب لاگ قشنگی داری اگه تونستی به من یک سر بزن
بسیار عالی بود و من لذت بردم متشکرم دوست گرامی