مایه برکت چشمان ترم باش عزیزم
نرسیدیم به هم بازی یک تقدیریم
عاقبت در هوس دیدن هم میمیریم
عشقمان مخرج صفریست که تعریف نشد
بعد از آن حادثه هایی که جدامان کردند
اشک میریختیم و دل که نمیکندیم آه
وقتی از فاصله ها گفت دلم خندیدیم
باز هم نام ترا در دل خود حک کردم
باز سایه بالای سرم باش عزیزم
چقدر قشنگ بود...
سلام پویای عزیز
خوبی ماهی جون خوبه
خوشحالم که میری سر کار یواش یواش داری مرد می شی
موفق باشی راستی شعرتم عالی بود
سلام آقاپویا بی معرفت شدی دیگه سر نمی زنی منم اومدم دلم نیومد نظر ندم عالیه وبلاگت موفق باشی آتنا
سلام
خوبی پویا جان؟ماهی جان؟
از من هم میخواین بدونین کرج هستم و ۲۲ سالمه
خیلی راحت علاقتو ابراز کن
زل بزن تو چشماش بگو دوستش داری
بلد بودن نمیخواد