دوستت خواهم داشت 

دوستت خواهم داشت بی انکه بدانی                                     

                                         دوستت خواهم داشت بی انکه بگویم

درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی                                    

                                       گوش خواهم داد بی هیچ سخنی

 در اغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی                             

                                         در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی

نظرات 14 + ارسال نظر
آتنا پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 18:13 http://www.partenon.blogsky.com

دلتنگی هایم
بیش از ستاره ها یند
به عدد بزرگی تو
انگشتهایم
برای شمردن خوبی ها
کم می آیند
وقتی تو
سرآغاز شمردن باشی
نامت را نه بر دفتر
که بر دل نگاشته ام
تا مباد
بادی ، آبی ، آتشی
پاکش کند
بیش از آنی
که با مردن کاسته شوی
با رفتن فراموش ....
سفارش می کنم
آنگاه که دستانم را
خاکها پاسبانی می کنند
دلتنگی هایم را
برایت پست کنند
به آدرسی که همه می دانند :
جهان --- همتا

[ بدون نام ] جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 21:28

سلام...شعرت قشنگ بود مثل همیشه...راستی کی باید خبر عروسیت و بشنویم ؟ من که خیلی منتظر هستم....یادت نره دعوتمون کنیا؟....شیرینی هم می خوام شیرینی عروسی خوردن داره :))

سولماز شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:22 http://www.antianjoman.blogsky.com

سلام پویای گلم
خوبی
ماهی جون خوبن
عالی نوشتی
انشاالله عروسیتون
موفق و عاشق بمونید

هدیه شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:34 http://thinkandheart.blogsky.com/

اول: سلام
خوبی؟؟؟؟

هدیه شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:36 http://thinkandheart.blogsky.com/

دوم: خوش می گذره؟؟؟

مرجان شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:32 http://shaghayeghe-vahshi.blogsky.com

سلام دوست گلم
مرسی که به من سر زدی و خبرم کردی شعرت قشنگ بود ولی کوتاه بود
امروز یعنی ۲۱ مرداد تولدمه تولدم مبارک
من بازم منتظرتم
بای بای

مرجان شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 20:57 http://shaghayeghe-vahshi.blogsky.com

سلام عزیز دلم
من بروز هستم و شدیدا منتظر حضور سبزت
منتظرم
بای بای

مرجان یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:21 http://shaghayeghe-vahshi.blogsky.com

سلام گلم
مرسی که بهم تبریک گفتی ولی نگفتی که دوست داری در مورد کدوم کشور برات مطلب بنویسم
منتظرتم
بای بای

ونوس یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:19 http://www.venouse.blogfa.com

دوست من ، من آن نیستم که می نمایم. نمود پیراهنی ست که به تن دارم .

پیراهنی بافته زجان که مرا از پرسش های تو و تو را از فراموشی من در امان می دارد ...

آن (من)ی که در من است، ای دوست، در خانه‌ی خاموشی ساکن است و تا ابد همان جا می ماند؛ ناشناس و در نیافتنی...

من نمی خواهم هر چه می گویم باور کنی و هر چه می کنم بپذیری، زیرا سخنان من چیزی جز عمل آرزوهای تو نیستند :

هنگامی که تو می گویی : باد به مشرق می وزد؛ من هم میگویم : آری باد به مشرق می وزد !

زیرا نمی خواهم تو بدانی که اندیشه‌ی من در بند باد نیست، بلکه در بند دریاست...

تو نمی توانی اندیشه های دریایی مرا دریابی، و من هم نمی خواهم که تو دریابی.

می خواهم در دریا تنها باشم...

دوست من، وقتی که نزد تو روز است، نزد من شب است با این همه من از رقص روشنای نیمروز بر فراز تپه ها سخن می گویم، و از سایه‌ی بنفشی که دزدانه از دره می گذرد: زیرا که تو ترانه های تاریکی مرا نمی شنوی و سایش بال های مرا بر ستارگان نمی بینی و من گویی نمی خواهم تو ببینی یا بشنوی. می خواهم با شب تنها باشم...

هنگامی که تو با آسمان خودت فرا می شوی من به دوزخ خودم فرو می روم

حتی در آن هنگام تو از آن سوی مغاک بی گذر مرا آواز می دهی : همراه من، رفیق من ! و من در پاسخ تو را آواز می دهم : رفیق من، همراه من ! زیرا من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی. شراره اش چشمانت را می سوزاند و دودش مشامت را می آزارد. و من دوزخم را بیش از آن دوست می دارم که بخواهم تو به آنجا بیایی. می خواهم در دوزخ تنها باشم...

تو به راستی زیبائی و درستی مهر می ورزی، و من از برای خاطر تو می گویم که مهر ورزیدن به این ها خوب و زیبنده است. ولی در دل خودم به مهر تو می خندم. گر چه نمی خواهم تو خنده ام را ببینی. می خواهم تنها بخندم...

دوست من تو خوب و هشیار و دانا هستی؛ یا نه ، تو عین کمالی و من هم با تو از روی دانایی و هشیاری سخن می گویم. گرچه من دیوانه ام. ولی دیوانگی ام را می پوشانم.

می خواهم تنها دیوانه باشم...

دوست من، تو دوست من نیستی، ولی من چه گونه این را به تو بفهمانم؟ راه من راه تو نیست، گر چه با هم راه می رویم، دست در دست...


جبران خلیل جبران

ونوس یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 http://www.venouse.blogfa.com

چه شبها تا سحر نام تو را از دل صدا کردم

دلم را با جنون بی کسی ها آشنا کردم

نفهمیدم چه رنگی دارد این شبهای شیدایی

که قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا کردم

چه حسی بود در قلبم شبیه کوچه برفی

به راه کوچه برفی ترا از خود جدا کردم

نفهمیدم که میمیرم نباشی،مثل پروانه

تو را من در ته این کوچه برفی رها کردم

چه شبهاتا سحر با قاصدک در خلوتی بی رنگ

نشستم مو به موی خاطراتت را سوا کردم

به پای قاصدک بستم صبوری شبیه گل

نوشتم روی گل برگش که من بی تو چه ها کردم

نیلوفر یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 16:21 http://np84.blogsky.com/

با سلام...
آقا پویا این قسمت دوم نداره؟؟؟
کم بوداااا...
خوش باشی

فائقه دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 14:51 http://www.faegheh.blogsky.com

سلام
ممنون که خبرم کردی.واقعا عالی بود.منم آپم.
اگر به خاطر زیبایی ، دوست ام میداری دوستم مدار! خورشیدرا دوست بدار با گیسوان زرینش . اگر به خاطر جوانی دوستم میداری دوستم مدار! به بهار عشق بورز که هر ساله جوان است. اگر به خاطر دارایی دوستم می داری دوستم مدار! پری دریایی را دوست بدار که مروارید و یاقوت ، بسیار دارد. اگر دوستم می داری به خاطر عشق پس هر آینه دوستم بدار! دوستم بدار هماره من هماره عاشق ات خواهم بود. !

کلاغ تنها دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 23:40 http://www.lonecrow.persianblog.com

نگو از کجا فقظ بگو چطور درد دل همه انسانها یکی میشه...

فو دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:43

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد