پیوند دستها
وقتی پیام خاک به باد سحر رسید(( شاید پرنده ها ان را به گوش باد رساندند))
اگاه شد که همدم دیرینه اش زمین در لحظه های واپسین است
اسمیه سر ، به چاره بیرون جست با شتاب پرواز کرد سوی مسیحیان افتاب
جان دادن زمین را نالید ، نامید
انگاه باد (( گفتی طبیب بر سر بیمار می برد ))
دنبال افتاب به سوی زمین دوید !
سلام مثل همیشه قشنگ و پر معنی بود. پویا جان یه پیشنهاد وبلاگت رو عوض کن یعنی بهتر بگم درباره همه چی توش بنویس . شعر . داستان . و چیزهای دیگه فکر کنم خیلی بهتر میشه . ولی من هنوز رفیقتم . سهیل
سلام
سهیل جان لطف داری
چشم حتما اینکارو ویکنم
خدانگهدار
سلام
خوبی؟
زیبا نوشتی
خوش باشی
قربانت
به امید دیدار
مژده
سلام
ممنون مرسی
خدانگهدار
نوشته هایت دورترین نزدیک است.
سلام
خوبی
نظر تو هم جز بی معناترین بامعنا ها ست
خدانگهدار
دلم نیمد نظر ندم :دی
سلام
ممنون لطف داری
خدانگهدار
سلام خوبی ؟ چرا دیگه سر نمیزنی نکنه فکر کردی من مردم ؟
سلام
نه بابا دور از جون این حرفا چیه
جدانگهدار
قشنگ و پر معنی
سلام
مرسی
خدانگهدار
عالی بود
سلام
ممنون شما لطف داری
خدانگهدار
سلام
وبلاگت خیلی قشنگ بود. خوشمان امد. اولین وبلاگی که خیلی خوشم اومده. تبریک میگم.امیدوارم بهتر از اینا بشه.فعلا خدافظ
سلام
ممنون شما لطف داری
تا بعد خدانگهدار