سفر در شب


همچون شهاب می گذرم در زلال شب

از دشت های خالی و خاموش از پیچ و تاب گردنه ها ، قعر دره ها

نور چراغ ها ، چون خوشه های اتش در بوته های دود

راهی میان ظلمت شب باز می کند همراه من ، ستاره ی غمگین و خسته ای

در دور دسته ها پرواز می کند.

نور غریب ماه نرم و سبک به خلوت اغوش دره ها تن میکند رها.

بازوی لخت گردنه ها پیچیده کامجو بر دور سینه ی هوس انگیز تپه ها

باد از شکاف دامنه ها فریاد می زند : من همچو باد می گذرم روی بال شب

در هر سوی راه غوغای شاخه ها و گریز درخت هاست

با برگهای سوخته ، با شاخه های خشک سر می کشند در پی هم خارهای گیج

گاهی دو چشم خونین از لای بوته هامبهوت می درخشند و مسحور می شود

گاهی صدای (( وای )) کسی از فراز کوه درهای و هوی همهمه ها دور می شود

ای روشنایی سحر ای افتاب پاک ای مرز جاودانه ی نیکی

من با امید وصل تو شب را شکسته ام من در هوای عشق تو از شب گذشته ام

بهر تو دست و پا زده ام در شکنج راه سوی تو بال و پر زده ام در ملال شب

فریدون مشیری                                                                                  

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 15:45 http://www.didar.blogsky.com

سلام خیلی قشنگ بود راستی لینکت کردم ها ........

سلام
چشم الان لینکت می کنم
ممنون که سر زدی فدات شم
خدانگهدار

سارا شنبه 13 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 03:46 http://nacl.blogsky.com

sheraye fereydon moshily hamash ghashange
salam
linketonam kozashtam
bye

سلام
اینکه مسلم هستش که شعراش محشره
ممنون که سر زدی فدات شم
خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد