بهار را باور کن



باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد

و بهار روی هر شاخه،کنار هر برگ شمع روشن کردهست

همه ی چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند

کوچه یکپارچه اواز شده ست ودرخت گیلاس

هدیه ی جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست

باز کن پنجره را ،ای دوست

هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت؟

برگ ها پژمردند؟تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟  توی تاریکی شب های بلند،

سیلی سرما با تاک چه کرد؟  با سر و سینه ی گل های سپید،

نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟  هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه ی باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمن زار ببین

و محبت را در روح نسیم که در این کوچه ی تنگ

با همین دست تهی روز میلاد اقاقی ها را، جشن میگیرد.

خاک جان یافته است   تو چرا سنگ شدی؟

تو چرا این همه دلتنگ شدی؟  باز کن پنجره را و بهاران را باور کن.

نظرات 2 + ارسال نظر
رها جمعه 29 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 00:48

سلام
این شعر جای دیگه شنیده بودم
ولی یادم نمیومد کجا
خلاصه اینکه خیلی قشنگه!

سلام
مرسی نظره لطفته
ممنون که سر زدی فدات شم
خدانگهدار

سهیل جمعه 29 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 21:59 http://loveyou.blogsky.com

سلام خیلی قشنگ بود . مثل همیشه دستت درد نکنه :) سهیل

سلام
مثل همیشه به ما لطف داری
ممنون که سر زدی فدات شم
خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد