چتر وحشت

سینه ی صبح را گلوله شکافت باغ لرزید اسمان لرزید

خواب ناز کبوتران اشفت سرب داغی به سینه هاشان ریخت

ورد گنجشک های مست گسست عکس گل در بلور چشمه گسست

رنگ وحشت به لحظه ها امیخت پر خونین به شاخه ها اویخت

مرغان رمیده خواب الود پر گشودند در هوای کبود

در غبار طلایی خورشید ناگهان صد هزار بال سپید

چون گلی در فضای صبح شکفت وز طنین گلوله ها ی دیگر

همچو ابری به سوی دشت گریخت

نرم نرمک سکوت بر می گشت رفته ها بر نمی گشتند

ان رها کرده لانه لانه های امید دیگر ان دور و بر نمی گشتند

باغ از نغمه و ترانه تهی است لانه ی متروک و اشیانه تهی است

اینکه بالا گرفته در افاق نیست فوج کبوتران سپید که بر این بام می کند پرواز

رقص فواره های رنگین نیست اینکه از دور می شکوفد باز

نیست رویای بالهای سپید در غبار طلایی خورشید

این هیولا که رفته تا افلاک چتر وحشت گشوده بر سر خاک

نیست شاخ و گل و شکوفه و برگ دود و ابر است و خون اتش و مرگ

نظرات 2 + ارسال نظر
سهیل چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:58 http://loveyou.blogsky.com

سلام..خوبی..خیلی خوب بود.. دمت گرم عجب شعری بود

سلام
مرسی
ممنون که سر زدی فدات شم
خدانگهدار

[ بدون نام ] شنبه 30 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 00:36

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد