آغاز و پایانی نیست
گذشت زمان برای آنان که در انتظارند بسیار کند
برای آنان که می هراسند بسیار تند
برای کسانی که زانوی غم به بغل می گیرند بسیار طولانی
و برای کسانی که سرخوشندبسیار کوتاه است
اما برای کسانی که عشق می ورزند
آغاز و پایانی نیست و زمان تا ابدیت ادامه دارد .
عشق فراموش شده
تو که میدونی عشق منی دوست دارم
واسه چی پس تو میگی میخوام برم دیگه دوست ندارم
یادته اون روزا که دستت تو دسته من
حالا تو میخوای بری منو نمیخوای دلبر من
میدونی من بی کسم تو بودی همه کسم
زندیگم تو بودیو حالا من خارو خسم
چرا تو لج میکنی
ابروهاتو کج میکنی
زندگیم تموم شدش برای تو
عمر من حروم شدش به پای تو
واسه تو حاضر بودم ستاره هارو بشمورم
شهرو آتیش بزنم بیام بگم دوست دارم
کهنه عشق
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا برجاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
تو یک رویای کوتاهی دعای هر سحر گاهی
شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه میخواهی
من ان خاموش خاموشم که با شادی نمی جوشم
ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمی پوشم
دو غم در شکل اوازی شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی
مرا دیوانه می خواهی ز خود بی گانه میخواهی
مرا دل باخته چون مجنون ز من افسانه می خواهی
شدم بیگانه با هستی ز خود بی خودتر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن شدم هر انچه میخواستی
بکش ای دل شهامت کن مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق مرا تو درس عبرت کن
نکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر
نمیترسم من از اقرار گذشت اب از سرم دیگر
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
ای یار به جهنم که مرا دوست نداری
ای یار به جهنم که مرا دوست نداری
از عشق تو هرگز نکنم گریه و زاری
اگر روزی بری یاری بگیری
الهی
تب کنی فرداش بمیری
الهی سرخک و اوریون بگیری
تب مالت و فشارخون بگیری
اگر بردی از این درد جان سالم
الهی
درد بی درمون بگیری
الهی تو بمیری من بمانم
سر قبر تو من لاله بکارم
البته این همش شوخی بود و من اینقدر ماهی خودم را دوست دارم که با تمام وجود می خواهم
بگم : ماهی زیبای من سالگرد دوستیمون مبارک باشه و حتما میل خودت را بخون .
اخرین لحظه دیدار
در اخرین لحظه دیدار به
چشمانت نگاه کردم و
گفتم بدان اسمان قلبم
با تو یا بی تو بهاریست
همان لبخندی که توان را
از من می ربود بر لبانت
زینت بست.
و به ارامی از من فاصله
گرفتی بی هیچ کلامی.
من خاموش به تو نگاه می کردم
و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت
نحیف لحظه ای فقط لحظه ای می اندیشید که
اسمان بهاری یعنی ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهانی
و این جمله ،جمله ای
بود بدتر از هر خواهش
برای ماندن و تمنایی
بود برای با او بودن.