من پر از واژه هایی هستم که روزی نمی توانستند شوق بودنت را وصف کنند
حالا اما واژه ها را می گردم و می نویسم :
رفت ... نمی آید ... بساز !
بـــــــــــــــــــاران را مـــــــی گویم
به شـــــانه ام زد و گــــــفت :
خـــــسته شـــــدی . . . ؟
امــــــــروز را تو اســــتراحت کن. . .
من به جـــــایت مـی بارم . . .
من چیز زیادی از دست ندادم با رفتنت !
کمی دلم شکست ،
شب ها گریه کردم
یادگارش سر درد هر شبم شد ...
یکم از آرام زندگی کردن فاصله گرفتم
چیز زیادی نشده باور کن !
تو بیشتر از من باختی باور کن !
تو عاشق ترین قلب دنیا را باختی !
هیچ کس به اندازه ی من ، عاشقت نمی شود ...
باور کن
و من در جواب بهش میگم . . .
باور دارم . . .