بنویس

خودم هم قبول دارم که کهنه شده ام ،
آنقدر کهنه که میشود روی گرد خاک تنم یادگاری نوشت !
خیالی نیست ،
بنویس و برو  . . . .

فقط بنویس تا داشته باشم یادگاریت را

بنویس

برام بنویس ماهی زیبای من

کنارش باش

خداوندا پناهش باش ، یارش باش ،
"جهان" تاریکی محض است ، ( میترسم )
کنارش باش

آرام شکستن

چه سخت است در جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن
به چشم دیگران چون کوه بودن ولی در خود به آرامی شکستن

گوش کن

نکند فکر کنى در دل من یاد تو نیست
"گوش کن"
نبض دلم زمزمه اش باتو یکیست . . .

زندگی


نامش "زندگی" بود مارا کشت
مانده ام آنچه نامش "مرگ" است چه می کند با ما . . .