سینـــــــــــــــــــــــــــــــــما
سلام خوب این دفه از شعر و اینا خبری نیست
اخه می دونی چیه بیشتر کسایی که میان میگن یه بارم به صورت داستان بنویس
مثل ویدا خانم یا اقا امیر از اونجا هم که رشته ی ما انسانی خود به راحتی می تونم بنویسم
خوب از اونجا شروع میشه که یه روزی اقا گربه یه مدت اصرار می کنه که بریم
سینما از اونجا که خانوم گربه دختر خوبی بود می گفت نه
بعد یه مدت به اصرار اقا گربه قبول کرد که برن سینما
بعد که دیروز باشه با هم دیگه میرن سینما جای شماها خالی اینقدرم شلوغ بود که دیگه نگو
اقا گربه منتظر بود جلو سینما که دید یه دختر داره ار راه دور میاد
پیش خودش گفت اگه الان من با خانم گربه دوست نبودم با این دوست میشدم محظه اطلاع:
(( این در وصف خوشگلی خانم گربه هست نه به معنی بی معرفتی اقاگربه به خانم گربه ))
وای این دختر چقدر خوشگله چی میشد با من دوست میشد وقتی جلو تر اومد
دید خانم گربه ی خودشه بعد با هم دیگه رفتن سینما نشستن
بعد برقا خاموش شد اقا گربه گفت خانوم برقا رفت پاشیم بریم خانم گفت
عزیزم فیلم الان شروع میشه بگیر بشین (( اینم برای خنده نگین به اقا گربه آی کیو ))
بعد نشستن به حرف زدن کلی با هم حرف زدن
خلاصه کلی بهشون خوش گذشت اخه میدونین چیه اقاگربه عاشق خانوم گربه هست
اینم شانس آقا گربه هست که توی هفت میلیارد جمعیت یه دختربه این خوبی پیدا کرده که اینقدرم دوسش داره
بعد که فیلم تموم شد اقا گربه شاکی شد گفت اینا چقدر نامردن اخه فیلم فقط نود دقیقه بود
اینا هم کلی از حرفاشون مونده بود اخه بعد یه سال رفته بودن بیرون کلی حرف
داشت اقا گربه که به خانم گربه بگه اما نشد دیگه حالا خوبه تلفنی هر روز حرف می زنه
اما خوب ایراد نداره دیگه اینم سینماهای ایرانه البته من یه پیشنهاد هم داشتم
که هر نیم ساعت از فیلم یه پیام بازرگانی بدن مدت فیلم بیشتر بشه
اینم از داستان اقا گربه و خانم گربه انشا الله به پای هم پیر شن
منتظر شعر ها باشین
تو را من دوست می دارم
به عمق دریا ها به وسعت اقیانوســــــــــــــها به سیــــــــــاهی شـبـــــــــهای تار
به سپیــــــــــــدی سحر گاهان بی تاب دل من با دیدنــــــــــــــــت آرام می گیرد،
نگاهـــت را از من نگـــــــــــــــــیر ، نگاهم کام می گیـــــرد
آفتاب درخـــــــــشان و تابش نور خورشـــــــــید ، تحرک را از من گرفته
گــــــــویی به خـــــــــــواب رفته ام کنار چشـــــــــــــمه ای که خورشید جنوب
به آن گرمای دلــــــــــــپـــــذیرداده اســــــــت انتظارت را می کشــــــــــــم
انتظار تو را ای عـــــــــــــــشق زیبای من
در کوی تو
در کوی تو مستانه می افتم و می خیزم دلداره و دیوانه می افتم و می خیزم
من مست و پریشانم می نالم و می مویم سر هوش ز پیمانه می افتم و می خیزم
تا انکه تو را یابم می گردم و می جویم پس بر در ان خانه می افتم و می خیزم
چون شمع شب عاشق می سوزم و می سازم و می گریم از عشق چو پروانه می افتم و می خیزم
گر دست دهد روزی تا خاک رهت گردم در پای تو جانانه ما افتم و می خیزم
گفتی زجان برخیز در ملک عدم بنشین زیندوست که مستانه می افتم و می خیزم
من مست قدح نوشم از چشم تو مدهوشم سلانه به سلانه می افتم و می خیزم
دیوانه ی روحت من چون گرد به کویت من ای دلبر فرزانه می افتم و می خیزم
باز ای و گر نه می هستی ز کفم گیرد اینسان که به میخانه می افتم و می خیزم
کیمیا ی عــــــــــــــــشق
فدای هر دو چشمانت که نگاهی هم به ما کردی وجود خاکیم را با نگاهی ، کیمیا کردی
ندارم قابلت چیزی تن و جانم به قربانت همان جانی که خود با او نمی دانم چها کردی
رهایم کردی از عقل و از این وسواس و این غوغا شدم دیوا نه ی کویت
عجب شوری به پا کردی دو چشم خشکـــــسار من ، کز او اشکی نمی بارید
تو آن خشکیده را پیوند با آب بقا کردی عجب دردی به جانم بود و درمانش نمی جستم
فقط با یک نظر جانا تو دردم را دوا کردی چو کوه بیستون این سینه ی ما شد پر از فریاد
یقین دارم که قصری را تو در قلبم بنا کردی
دوســـــــــــتت دارم
کاش شمع بودم تا آب شدنم را میدیدی کاش گل بودم تا پرپر شدنم را میدیدی
کاش پروانه بودم تا پرپر زدن و بر خاک افتادنم را می دیدی
تا بدانی که چقدر دوســـــــــــــــــتت دارم
دوست دارم شمع باشم در دلت تنها بسوزم روشنی بخشم به قلبت تنها بسوزم
دوست دارم خون باشم در رگهایت تنها بگردم خود بمیرم ،
خود بمیرم به تو زندگی بخشم
دوست دارم خاک باشم در زیر پای تو آخرش دفن گردم در باغچه گلهای تو
تا بفهــــــــــــمی که چقدر دوســــــــــــــــــــــــــــتت دارم