ماتم
آسمان را ابرهای پر زبغز پوشیده است
در دلم گویی امید دیدنش پوسیده است
دیگر از این دل صدایی بر نمی آید ولی
خوب میدانم دلم در خون خود جوشیده است
باز دردی تازه راه این نفس ها را گرفت
بر لبان ساکتم لبخند شوق خشکیده است
دست من انگار دیگر از سر عشق و صفا
خط نمیخواهد نوشتن چون که غم بوییده است
من چه میگوییم کنون غم در دلم قوت گرفت
گندم بی همزبان روی از همه پوشیده است
کاش این ابرهای بغض آلوده شهر من کنون
گریه را آواز سازند ... تنم خشکیده است
اشک میخواهم ولی در چشمه سار چشم من
جای اشک انگار گل ماتم کنون روییده است
دوستان ای دوستان ... ای غمگساران دلم
دیگر از این پس دل گندم به درد آلوده است
گندمک دیگر از این روزهای غمگین و کبود
نا امید گشته ... دل از شوق بهار بریده است
سلام خوبی؟
به خاطر وبلاگه قشنگتون تبریک میگم!
ببینید!
من وبلاگم دچار مشکل شده!
باز نمیشه!
میشه کمکم کنی؟؟